بررسی اجمالی روانشناسی انسان گرایانه

نگاهی دقیق تر به "نیروی سوم" در روانشناسی

روانشناسی انسان گرایانه، یک دیدگاه است که بر روی نگاه کردن به کل فرد تاکید می کند و مفاهیم مانند اراده آزاد، خودکارآمدی و خودکفایی را تأکید می کند. روانشناسی انسانی به جای تمرکز بر اختلال، تلاش می کند تا به مردم کمک کند تا توانایی خود را برآورده کنند و رفاه آنها را به حداکثر برسانند.

روانشناسی انسان گرایانه که اغلب به عنوان انسان گرایی نیز نامیده می شود، در دهه 1950 به عنوان واکنشی به روانکاوی و رفتارگرایی که در آن زمان روانشناسی را تحت سلطه قرار داد، پدیدار شد.

روانکاوی روی درک انگیزه های ناخودآگاه که رفتار را هدایت می کردند متمرکز بود، در حالی که رفتارگرایی فرآیندهای تهویه مطبوع که رفتار را بررسی می کردند مورد بررسی قرار گرفت.

متفکران انسانی احساس کردند که هر دو روانکاوی و رفتارگرایی بیش از حد بدبین هستند، یا تمرکز بر غم انگیز ترین احساسات و یا عدم توجه به نقش انتخاب شخصی.

با این حال، لازم نیست که این سه مکتب فکری را به عنوان عناصر رقابتی در نظر بگیریم . هر شاخه ای از روانشناسی به درک ما از ذهن و رفتار انسان کمک کرده است. روانشناسی انسان گرایانه یک ابعاد دیگر را فراهم می کند که یک دید کلی را در مورد فرد به ارمغان می آورد.

تمرکز اصلی روانشناسی انسان گرایانه چیست؟

همانگونه که توسعه یافت، روانشناسی انسان گرایانه بر توانایی هر فرد متمرکز شد و بر اهمیت رشد و خودکفایی تأکید کرد. اعتقاد اساسی روانشناسی انسانگرایانه این است که مردم بطور ذاتی خوبی هستند و مشکلات روحی و اجتماعی ناشی از انحراف از این گرایش طبیعی است.

انسان گرایی نیز نشان می دهد که مردم دارای آژانس شخصی هستند و انگیزه ای برای استفاده از این اراده آزاد برای پیگیری چیزهایی هستند که به آنها کمک می کند پتانسیل کامل خود را به عنوان انسان به دست آورند. این نیاز به تحقق و رشد شخصی، یک انگیزه کلیدی برای همه رفتارهاست. مردم به طور مداوم به دنبال راه های جدید برای رشد، تبدیل شدن به بهتر، یادگیری چیزهای جدید، و تجربه رشد روانی و خودکفایی هستند.

تاریخچه مختصر روانشناسی انسان گرایانه

توسعه اولیه روانشناسی انسان گرایانه به شدت تحت تأثیر آثار چند نظریه پرداز اصلی، به خصوص ابراهام ماسلو و کارل راجرز بود. دیگر متفکران برجسته انسانی شامل رولو می و اریک فروم بودند.

در سال 1943، Maslow سلسله مراتب نیازهای خود را در "نظریه انگیزه انسان" منتشر شده در بررسی روانشناختی. بعدا در اواخر دهه 1950، ابراهام ماسلو و سایر روانشناسان جلسات را برای بحث در مورد ایجاد یک سازمان حرفه ای که به یک رویکرد انسانی تر در روانشناسی اختصاص داده بود، برگزار کردند. آنها توافق کردند که موضوعاتی مانند خودکفایی، خلاقیت، فردیت و موضوعات مرتبط با موضوع اصلی این رویکرد جدید بود.

در سال 1951، کارل راجرز مرکز درمان مبتنی بر مشتری را منتشر کرد، که روشی انسانی و روحی خود را برای درمان در نظر گرفت. در سال 1961، مجله روانشناسی انسان شناسی تاسیس شد.

در سال 1962 انجمن آمریکایی روانشناسی انسان گرا تشکیل شد و تا سال 1971، روانشناسی انسان گرایانه به بخش APA تبدیل شد .

در سال 1962، Maslow منتشر شد به سوی یک روانشناسی بودن ، که در آن او روانشناسی انسان گرایانه را به عنوان "نیروی سوم" در روانشناسی توصیف کرد. نیروهای اول و دوم به ترتیب رفتارگرایی و روانکاوی بودند.

آیا روانشناسی انسان گرایان چه تأثیری داشت؟

جنبش انسانی تأثیر زیادی بر روانشناسی داشت و راه های جدیدی برای تفکر در مورد سلامت روان را به همراه داشت. این رویکرد جدیدی را برای درک رفتار و انگیزه های انسان ارائه داد و منجر به ایجاد تکنیک های جدید و رویکردهای روان درمانی شد .

بعضی از ایده ها و مفاهیم عمده ای که در نتیجه جنبش انسانی به وجود آمد، تأکید بر مواردی مانند:

قدرت و نقد روانشناسی انسان گرایانه

یکی از نقاط قوت روانشناسی انسانی این است که بر نقش فرد تأکید دارد.

این مدرسه روانشناسی، اعتبار بیشتری در کنترل و تعیین وضعیت سلامت روان دارد.

همچنین تاثیرات زیست محیطی را به حساب می آورد. روانشناسی انسان گرایان به جای تمرکز صرفا بر افکار و تمایلات داخلی ما تأثیر محیط را بر تجارب ما تأمین می کند.

روانشناسی انسان گرایانه به حذف برخی از نشانه های مرتبط با درمان کمک کرد و آن را برای افراد سالم و سالم برای بررسی توانایی ها و توان بالقوه خود از طریق درمان مناسب تر نمود.

در حالی که روانشناسی انسان شناسی همچنان بر روی درمان، تحصیل، مراقبت های بهداشتی و دیگر حوزه ها تأثیر می گذارد، هیچ گونه انتقادی وجود ندارد.

روانشناسی انسان گرایانه اغلب بیش از حد ذهنی است؛ اهمیت تجربه فردی، به طور عینی مطالعه و اندازه گیری پدیده های انسانی را دشوار می سازد. چگونه می توانیم به صورت عینی بگوییم اگر فردی خودکفا شده باشد؟ البته پاسخ این است که ما نمیتوانیم. ما تنها می توانیم بر ارزیابی خود از تجربه شخصی خود تکیه کنیم.

یکی دیگر از انتقادات مهم این است که مشاهدات غیر قابل اثبات هستند؛ هیچ راهی دقیق برای اندازه گیری یا تعیین این ویژگی ها وجود ندارد.

کلمه ای از

امروزه مفاهیم اصلی روانشناسی انسان گرایانه در بسیاری از رشته ها از جمله شاخه های دیگر روانشناسی، آموزش و پرورش، درمان، جنبش های سیاسی و سایر زمینه ها دیده می شود. به عنوان مثال، روانشناسی فراشناختی و روانشناسی مثبت هر دو به شدت بر تاثیرات انسانی تأکید دارند.

اهداف روانشناسی انسان گرایانه امروزه همانطور که در دهه 1940 و 1950 مطرح شد، همچنان مطرح می شوند. روانشناسی انسان گرایانه تلاش می کند تا افراد را تقویت کند، رفاه را بهبود بخشد، افراد را به سمت دستیابی به توانایی های خود و بهبود جوامع در سرتاسر جهان تلاش می کند.

> منابع:

> Greening، T. پنج اصل اساسی روانشناسی انسان گرایانه. مجله روانشناسی انسان گرایانه. 2006؛ 46 (3): 239-239. doi: 10.1177 / 002216780604600301

> Schneider، KJ، Pierson، JF، و Bugental، JFT. راهنمای روانشناسی انسان گرایانه: نظریه، تحقیق و تمرین. هزار Oaks: CA: SAGE انتشارات؛ 2015